پرسیدم جایی مشغولی؟
گفت اره ۴ ساعت می رم داروخونه اون هم فقط سه شنبهها!
- کجا؟
- یک داروخونه طرف های علم و صنعت.
اضافه کرد که تابستان در داروخونه نزدیک خونه کار می کرده.
می خواستم بیشتر باهاش حرف بزنم و از وضع بد همون داروخونه بگم ولی جایش نبود. خیلی وقت بود همدیگر را ندیده بودیم. نیکو پسر خوبی است. از همان ها که می توانی بهشان اعتماد کنی. مقدار قابل توجهی شعور دارد.
شماره اش را نداشتم ولی او شماره من را داشت. پس چرا احوالی نپرسیده در این مدت بود؟ نمی دانم. چرا باید می پرسید؟ حوالم را می گویم. من اساسا آدم باحالی نیستم. همه چیز را جدی می گیرم و بلد نیستم شوخی کنم. گاهی دلم برای خودم می سوزد. شاید برای همین هست دوست صمیمی ندارم.
چرا یکی هست روح الله! چند وقتی است از او هم خبری ندارم.
صف داشت حرکت می کرد. غذایم را گرفتم. آمدیم بیرون. خداحافظی کردیم. معلوم نیست کی دوباره همدیگر را ببینیم.